once upon a time
جیگرم بعد از دیدن فصل اول این و اولین اپیزود فصل دوم پاره ست قشنگ.
واییی پینوکیو.. پیوکیوی عزیزم تونجا که 5 سالش بود و دنیا داشت نابود میشد و باباش گفت تو باید بری دنیا رو نجان بدی تا بتونیم همیشه همو ببینیم.
و جیرجیرک که داشت راهنمایی میکرد و پیرمرد بهش گفت من بخاطر حرفای تو زندگیم خراب شدو و جیرجیرک شرمنده شد واقعا قلبم شکست.
گنااااااه دارهههههه.
و پینوکیو اومد تو دنیای واقعی و بردنش یتیم خونه که تو ی بد ترین شرایط با اما بزرگ بشه و مجبور میشه بدون اما فرار کنه .. ای واااااای
و اما اونجا بزرگ میشه..
خیلی خوشحالم که بالاخره مستر گلد بل رو پیدا کرد و از هم لذت میبرن.
حتی اون قسمت که ملکه گذشته ش و ننه سایکوپثش رو نشون دادن واقعاااااا دلممم سوخت.
چرا مامانشو نکشت؟
بنظرم اگه مامانشو میکشت خیلی بهتر بود.
و سفید برفی هم خیلی کیوت و دردناک بودکه چطور مثل احمقا همه چی رو به مامان یارو گفت.
و پرنس هم بیشتر وقتا یه گاو تمام عیاره اصلا هم شبیه پرنس نیست. و اونجا که دارن درابره ئان نایت استند حرف میزنن و پرنس پشماش میریزه خیلی فانه. ONE NIGHT STAND?!!
VILL?!!!
:))))
حالا خودش اینقدر با اون یارو خوابیده بود که نمیدونست حامله س یا نه. کیری
ولی خیلی خوشم اومد که رید به ملکه
and finally. im willing to let them all go.